در ادامه مطالب درباره نظام ازدواج و تربیت فرزندان، دکتر هولاکویی مبحث 50 باید و نباید های زندگی را اینگونه ادامه می دهند:
دو نکته را میخواهم خدمتتان عنوان کنم؛ یکی اینکه من و شما در دوران
بهتری از گذشته هستیم که میتواند بهتر نیز باشد، و دوم اینکه
فرصت این را داریم که در آنچه اسمش خانواده است و آنچه پرورش و تعلیم و تربیت
کودکان است، با توجه به آگاهیهایی که داریم بتوانیم بهترین را داشته باشیم.
با توجه به این مقدمات، دیروز نشستم و این موارد را برای اولین بار
نوشتم که پنجاه مورد شد. بیست و پنج مورد مربوط به بایدها و بیست و پنج مورد مربوط به نبایدها است؛ که بایدها را که کوتاهتر هستند، اول بیان
می کنیم، اما نبایدها را که مسئله آفرین و مشکلتر هستند را بعداً خدمتتان عنوان
خواهم کرد. دلم میخواهد شما به این کلیات توجه بفرمایید.
سپس دکتر هولاکویی فرق بین زنده بودن و زندگی کردن را اینگونه توصیف می کند:
اولین مطلبی که اهمیت دارد و بهعنوان باید زندگی و باید زندگی زناشویی است، این است که مردم دنیا دو نوعاند. یکی مردمی که صرفا زنده هستند و همیشه در طول تاریخ بوده اند و یکی مردمانی که زندگی میکنند. تمنا میکنم نگاهی به خودتان و همسرتان بکنید و متوجه این مطلب باشید که من و شما به این دنیا آمدهایم که زندگی کنیم و نیامدهایم که زنده باشیم. اینجا ما را نیاوردند که نگهدارند و بعد ما از اینجا برویم. این نگاه همان نگاهی است که در طول تاریخ بوده است که پدر و مادرها میگفتند؛ ما فقط میخواهیم بچه هایمان را بزرگ کنیم. این جمله دو معنی داشت که معنی اصلی آن این بود که بچه ها نمیرند؛ بخاطر همین درگذشتهها اگر یادتان باشد، به یک بچه سهساله، هفتساله که کار خوبی میکرد شما به او میگفتید: «ایشالله پیر شی!» ولی بچه های امروز جا میخورند که من برای چه باید پیر شوم؟! در گذشته چون از ده بچه حتماً هفت تای آنها قبل از پنج سالگی می مردند، این دعا معنایش این بوده که «ایشالله نمیری!». یعنی مسئله مرگ آنچنان جدی بوده که دعای ما یعنی دعای اصلی مردم در همه جوامع، از جمله در کشور ما این بوده که انشالله پیر شی و جزء مرده ها نباشی و زنده باشی. در نهایت این بچه در چهار، هفت، یا دوازده سالگی متاسفانه بقایایش باقی مانده و مانند یک آدم بیست، سی ساله عمل میکند؛ این همان کاری است که با بچه های دو یا سهساله می کنیم و لباس هایی را به آنها می پوشانیم که نباید بپوشانیم، انتظاراتی داریم که نباید داشته باشیم و می دانیم یکی از بدترین کارهایی که من و شما در زندگی می توانیم بکنیم این است که نگذاریم کودکانمان کودکی کنند.
امروز این قاعده علمی را می دانیم: هر کودکی که در کودکی، کودکی
نکند، حتماً در بزرگسالی کودکانه زندگی میکند و معلوم است که من کاری را که باید
در سه یا پنج و هفت سالگی میکردم ، وقتی آمدم در سن سی، چهل، پنجاه سالگی کردم،
با خودش چه گرفتاری هایی دارد. فقط ممکن است شکل و فرمش بزرگسالانه باشد ولی واقعیتش این است که همچنان
کودکانه است. همچنان درست مانند کسی هستم که به دنبال شیرینی میگردم، یا کسی هستم
که میخواهم دیگری را اذیت کنم، یا به دنبال این هستم که کسی من را دوست داشته
باشد و از من خوشش بیاد، و تمام زندگی من می شود همین و غیر از این هم نیست.
بنابراین مسئله اولیه این است که من و شما میخواهیم زندگی کنیم یا
زنده باشیم؟ متاسفانه ما از فرهنگی می آییم که در بسیاری از موارد مسئله اصلی و
اساسی زنده بودن است.؛ به همین جهت است که می گوییم امروز بگذرد یا الحمدلله امسال
هم گذشت، این دو سه سال دیگه هم بگذره... حتی برخی از شما حرفتان این است که بچه
ها بزرگ بشوند و به یه جایی برسند، من او را ولش میکنم و میروم. یعنی فعلا هست؛
که خبر ندارید او هم همین فکر را دارد و بنابراین اگر به او بگویید با خوشحالی
همین الان شما را ول می کند تا بروید. اما خب این صحبت ها نیز از آن بازیها و
بهانه هاست. و خب ماجرای دیگری هم که برخی از اوقات به دنبالش میآید این جمله
معروف است که «میخواهم بروم خودم را پیدا کنم!» و البته نمی دانم من کجا گم شده
بودم که باید خودم را پیدا کنم. یا «میخواهم بروم برای خودم زندگی کنم!» چون تا
به حال من برای خودم زندگی نمیکردم و مقصود این است که حالا می خواهم همه کارهایی
را برای خودم و با خودم بکنم که نباید بکنم.
من و شما در دنیایی هستیم که وقتی به این دنیا می آییم باید با آدم
ها رابطه داشته باشیم. دو نوع رابطه داریم. یکی رابطه مبتنی بر همکاری است که میخواهیم
با هم همکار باشیم و دوستی و محبت است. و دیگری رابطه مبتنی بر رقابت و ستیز. به همین جهت اگر شما باز به چگونگی زندگیتان نگاه کنید،
بسیاری از شما همیشه به دنبال این هستید که مسائل را به نوعی طرح و حل کنید. برخی
از شما تمام مدت میخواهید ببرید. فقط به همین جهت است که برای اینکه ببرید، ابتدا
تند هم میرید. یعنی همسرتان منتظر است از در بیایید، و بعد که آمدید می خندد و می
گوید «خیلی به تو خوش گذشته، چرا که نه، خوب و خوش بودی، من بدبخت را بگو که با
این بچه ها پدرم در آمده! » و بنابراین شما نیز دفعه دیگر که می آید تصمیم می
گیرید غمگین بیایید، بعد می شنوید «چی شد؟ مارو دیدی غمگین شدی، خوشحال نیستی
اومدی خونه، خوب برو همان جایی که شاد بودی.... خوب حالا بیا تو . حالا که اومدی
بیا تو....» و شما هم به مجردی که می نشینید چون در همان حال جنگید می گویید:
«اینکه خیلی سرده یا اینکه خیلی گرمه! چرا انقدر زیاده! تو مگه فکر کردی من چقدر
میخورم؟» و بنابراین جنگ شروع میشود.
آقایان تمام اشکالات و اختلافات را پشت در اتاق خواب می گذارند وخانم
ها تمام اشکالات و اختلافات را دقیقا وسط رختخواب میآورند. خانم ها میگویند
مسائلمان را حل می کنیم و بعد بهم نزدیک می شویم. باشد، شما میبینید کوهی آن بالاست که نمی شود آن را هیچ کاری کرد. بسیاری از آدمهای خودخواه
مخصوصا مردها در رابطه جنسی تازمانی که همسرشون ارضا نشده فکر میکنند کارشان درست
نیست. علت این است که برخی از شما در حالی که میخواهید زنده باشید، همیشه در حال
جنگید. فقط میخواهید زنده باشید و همیشه در حال جنگید؛ حتی وقتی که همه چیز خوب
است.
شما آمده اید که زندگی کنید و شما آمده اید همکاری کنید. اگر میخواهید
زنده باشید و بجنگید زندگی را باختهاید. یعنی اولین باید زندگی این است که من میخواهم
خوب زندگی کنم. نمیخواهم فقط زنده باشم! بنابراین می توانید به راحتی خودتان را
عوض کنید. باید بگوئید که من میخواهم زندگی کنم و میخواهم خوب زندگی کنم. من نمیخواهم
فقط زنده باشم و من برای این زندگی کردن میخواهم همکاری کنم، عشق بورزم و عشق
بپذیرم. نمیخواهم بجنگم.
خوب بود