بچه ها بیاین خاطره های خوش و خنده دار عروسیتونو برامون بنویسید بخندیم. هر کی خاطره باحالتر تعریف کنه برندست
2
12 تیر 1397
18:38
Melani
عروسی ما تو فصل سرما بود و برف میومد من زیر دامن لباس عروسم یه شلوار سفید پشمی پوشیدم تا تو. باغ عکاسی و عروسی سردم نشه. چشمتون روز بد نبینه عکاس هی میگفت دامنتو بده بالاتر من نمیدادم از اونجایی که عکاسمون خانوم بود نمیشد که بگم بخاطر اینکه اقایی شوهرم دوس نداره کلی خجالت کشیدم. بعد اینکه فهمید کلی خندید. بعد اومدیم تالار که تالارمون پله میخورد میرفت پایین . رو پله ها میترسیدم بیفتم که دامنمو گرفتم بالا شلوارم معلوم. شد مهمونا بهم خندیدن فیلمبردارم گفت برید بالا دوباره بیاید البته اون زمان گریه دار بود واسه خودم الان یادش میفتم خجالت میکشم همچنان:blush::blush:
3
16 تیر 1397
11:38
محبوبااا محبوبااا
نسیم جون خاطره ای که من میخوام بگم از دید خودم خنده دار نیست اما گفتم بد نباشه واستون بگم.
عروسی خواهر من وقتی رقص تانگو انجام شد خواننده از مهمانا خواست که عروس و داماد رو همیاری کنید واسه رقص تانگو دوم .چشمتون روز بد نبینه وقتی زن و شوهر ها با هم جور شدن که برقصن یدفعه دیدیم دو تا از خانوم ها از طرف داماد دست هم دیگه رو گرفتن شروع کردن به رقصیدن.بعدش دو تا دیگه از دخترای فامیل خودمون فکر کردن چه ابتکاری اونا هم همین کار رو اانجام دادن .بعدش همینطوری هم با هم هر هر میخندیدند..به نظرم کار خوبی نبود....خیلی رفتار چیپیه که آدم با رفتار نسنجیده خودش شکل و فرم مراسم کسی رو به مسخره گی بگیره و یه رقص جدی و رسمی رو به جلف بازی بگزرونه...
شاید هم برای یه سری کار اونا اون شب جالب بود که منتظر مردها نبودن که بخوان برقصند اما به نظر من هرچیزی جایی داره
2
16 تیر 1397
18:50
مهدیه سامع
واای ملانی جون عالی بود کلی خندیدم.
محبوبا قبول دارم کار جالبی نبوده ولی باز خدا رو شکر دور دوم بوده! اقلا تا اون موقع صبر کردن :smiley::grin:
2
17 تیر 1397
12:56
yasamin
من واسه عروسی تور بلند گرفتم که عکسام قشنگ بشه رفتم تو سالن اول که تورم کلا زیر پای شوهرم بود بعد رفتیم وسط پیست رقص تورم همش کشیده میشد بعد انداختم رو دستم معذب بودم مهمونا اومدن به پاشنه کفش خانوما گیر میکرد یه بار شوهرم نزدیک بود بیفته با سر اخر مامانم رفت قیچی گیر اورد منو برد یه گوشه تورمو قیچی کرد خخخخخخخخ واقعا خلاصم کرد. تورم اجاره بود ولی پولشو دادم:joy::joy::joy::joy: پس ندادم نگهش داشتم یادگاری ولی دم مامانم گرم تا اخر عروسی دیگه راحت بودم
2
17 تیر 1397
21:57
عشق علی
حالا من خاطره عروسی مامانمو براتون مامان من ۱۴سالش بوده ازدواج میکنه رسما کودک بوده! بابام ۲۵سال. بابام حسابی هیکلی بوده مامانم لاغر و کوچولو. عروسیشون داشتن میرقصیدن که پول میریزن رو سر عرو و داماد بچه ها میان وسط پول بردارن از بین عروس و دوماد که نزدیک بوده مامانم بیفته. بابام مامانمو مث بچه بغلش میکنه میذاردش اونور که بچه ها نندازنش همه کلی خندیده بودن تو عروسیشون. از مزایای عروس کوچولو بودنه دیگه:grin::grin::grin::smile::smile::smile:
2
19 تیر 1397
14:13
مه لقا
روز عروسی بعد ارایشگاه میخواستیم بریم اتلیه. ۱۲ قرار داشتیم ساعت یک شد هنوز عکاسمون نیومده بود که اتلیه رو باز کنه. شوهرم زنگ زد برامون پیتزا اوردن با نوشابه. پیتزارو خوردیم ساعت شد ۲ ولی هنوز عکاسمون نیومده بود. چشمتون روز بد نبینه شوهرم گفت نوشابه رو بخوریم. در قوطی رو باز کرد کلا ریخت رو لباسش. کل پیرهن سفیدش شد زرد. ساقدوشامون تو یه ماشین دیگه بودن. هیچکدوم سایز پیرهنشون به شوهرم نمیخورد. عکاس اومد. و حتی وقت نبود بریم پیرهن بخریم اون تایم هم پاساژا تعطیل بود. من دیگه داشت گریم میگرفت خودمو کنترل کردم ارایشم خراب نشه که یکی تو جمعمون گفت با اب گاز دار میره. رفت خودش خرید پیرهن شوهرمو باهاش شستن حالا پیرهنش خیس بود اتو نداشتین!!! معظلی بود کلا. لباسو میگرفتن جلو پروژکتور که خشک شه. خلاصه این مصیبت ما الان برامون شده خاطره
2
23 تیر 1397
07:54
nahal.gh
مه لقاااااا چجوری زنده ش گذاشتییییی
من شوهرم این کارو کنه اول اونو میکشم بعد خودمو
واقعا اینجور چیزا خنده دار نیست سکته آوره تو روز عروسی به اون مهمی
خدا به خیر بگذرونه چند روز دیگه منم میام براتون تعریف میکنم چه اتفاقایی افتاده روز عروسیمون
2
02 مرداد 1397
17:43
ziba
مه لقا جون این خاطره ای که شما تعریف کردی خنده دار نبود من جای تو بودم میشستم وسط خیابون گریه می کردم. اما باز خدارو شکر تونستید این داستان رو جمعش کنید.
خاله ی من روز عروسی بند لباسش گیر میکنه به یه جا پاره میشه ی طرف لباسش میفته پایین حالا فک کن وسط رقص و بزن بکوب. فقط شانس آورد ه بود که بعد رقص دو نفرشون بوده. ولی خیلی آبرو ریزی میشه. میاد بیرون از بین جمعیت هیچکس هم نخ سوزن نداشته. اخر سر یکی از خدمه میره نخ سوزن میاره اونم نخ مشکییییی. مامانم براش بند رو میدوزه ولی تا اخر عروسی همچنان استرس داشته بنده باز سنگینی کنه پاره شه. پس پند بگیرید و لباس بند نازک نخرید و یا مزون خیلی خوب برید
2
24 تیر 1397
06:13
nahal.gh
مه لقاااااا چجوری زنده ش گذاشتییییی
من شوهرم این کارو کنه اول اونو میکشم بعد خودمو
واقعا اینجور چیزا خنده دار نیست سکته آوره تو روز عروسی به اون مهمی
خدا به خیر بگذرونه چند روز دیگه منم میام براتون تعریف میکنم چه اتفاقایی افتاده روز عروسیمون
2
02 مرداد 1397
17:43
Elham7
خاطره هاتونو میخوندم داشتم به این فک میکردم چقد همتون اون لحظه حرص خوردید الان بهش میگید خنده دار داستان این نیز بگذرده
من خاطره ای که از عروسیم دارم اینه که تا سر برمیگردوندم میدیدم همسرم نیس. فک کن!!!!! داماد نبود. واسه رقص واسه خدافظی واسه گیف دادن. من خیلی وقتا وسط زمین و اسمون تنها و بیکار وایساده بودم همه بهم میخندیدن ولی خودم خیلیییی حرص میخوردم لبخند میزدم و حرصمیخوردم