تاپ ترین بحث و گفتگوها
همسر شکاک
بجه ها من و همسرم 7 سال دوست بودیم. خیلی از این دوستی طولانی خسته شده بودم. حق رو بهم بدین واقعا عذاب آوره انقد طولانی. هم دانشگاهی بودیم من 18 سالم بود اون 19 سالش که باهم دوست شدیم. بهش گفتم دیگه خسته شدم بیا خواستگاری نیومد. گفت صبر کن شرایطم درست شه. پدرش جانبازه از سربازی معاف بود. کارش هم داشت. با اینکه دانشجو بود یه بیزنسی رو با پدرش و برادرش انجام میداد. نمیفهمیدم مشکلش چیه. منم از رو لجبازی بدون اینکه بهش بگم و باهاش بهم بزنم قهر کردم و توی قهر با یه نفر دیگه دوست شدم. وقتی پیام داد آشتی کنیم بهش گفتم من با یکی دوست شدم بهم دیگه اس ام اس نزن. بعد یه مدت از پسره جدا شدم چون دلم با همسرم بود واقعا نمیتونستم کس دیگه ای رو تحمل کنم کنار خودم. وقتی ازش جدا شدم میدونستم همسرم تنهاست بهش زنگ زدم ابراز پشیمونی کردم. دوباره با هم دوست شدیم. جالب اینجا بود که تا دوست شدیم شروع کرد به حرف ازدواج زدن منم از خدام بود اومد و نامزد کردیم به محض نامزدی از فردااش شروع کردن به گفتن این حرف که تو به من خیانت کردی. من ارزش صبر کردن نداشتم برات. عقد کردیم. حرفاش بدتر شد. می گفت تو همون آدم سابقی همونی هستی که منو ول کرد رفت با یکی دیگه تو هنوز همونی تو بازم به من خیانت میکنی خیلی دارم تحمل میکنم ولی خسته شدم. هرچی از حال اون موقعم میگم و میگم قهر مثل به هم زدنه و خیانت نبوده میگه ما واسه همیشه هم اگه جدا شده بودیم باید یکم صبر میکردی نه اینکه من حس کنم یکی رو تو آستین داری خلاصه همش گوشیمو چک میکنه کافیه جایی باشم گوشیم خاموش شه نتونم جواب بدم آنتن نداشته باشم دیگه حرفای بدش شروع میشه. بهم توهین میکنه تهمت میزنه بعد گریه میکنه. خیلی سعی میکنم اعتمادش رو جلب کنم ولی نمیدونم چجوری و باید چیکار کنم که تموم بشه این جهنم. کمکم کنید دوران خوش عقد شده جهنم برام. عروسیمون هم بعد محرم صفره. من حتی دارم به طلاق فک میکنم...
وای چقد بد چقد ترسناک. من احساس میکنم همسرت عاشقته ولی از طرفی ازت خیلی کینه داره و داره با خودش کلنجار میره ببخشدت. فکر کرده اگه ازدواج کنید بهت میتونه اعتماد کنه و فک کنه مالک تو شده اما الان با خودش فک کرده هیچ تضمینی وجود نداره که بعد ازدواج هم خیانت نکنی. نمیدونم راه حلش چیه ولی کاش میتونستید عروسی رو عقب بندازی. اصلا فک نکن که بعد عروسی درست میشه همه چی تازه مشکلات صد برابر میشه من بهت پیشنهاد میدم پیش یه مشاور خبره بری اول تنها برو بعد با هم برید. بدون اعتماد زندگی کوفت میشه. اخه مگه ادم چقد میتونه توضیح بده واسه یه نفر ایشون قبل شما دوست دختر داشته یا کلا غیر شما دوست دختر داشته یا فقط شما بودی تو زندگیش؟
عزیزم خدا به دادت برسه.خیلی برات ناراحت شدم به نظر من سعی کن اعتمادش رو تا جایی که میتونی به دست بیاری. نمیدونم چجوری میشه این ضربه ای که خورده رو چبران کرد ولی بدون خودش خیلی داره اذیت میشه. الان تحملت تموم شده بدون عروسی کنید اوضاع خرابتر میشه.یکی همش بخواد چکت کنه نمیتونی جایی تنها بری کلا تلخ میشه زندگی برات
به نظر من بنده خدا حق داره خودشم خیلی داره اذیت میشه تو اصلا نبابد باهاش ازدواج میکردی. نمیخوام تاامیدت کنم ولی فک کنم تا اخر عمر ازت دل چرکینه. حتما با یه مشاور خبره مشورت کن کمکت کنه ماها ممکنه حرفی بزنیم که فقط زندگیتو خرابتر کنه
اخی خیلی بده ولی اینقد نگران نباش. برو پیش روانشناسی که میگم. دکتر ارام تو شریعتی. اول خودت بروبعد جلسه بعد همسرتم راضی کن. ارومتون میکنه. کلی تست مفید هم داره ازتون میگیره
من نظرم اینه قطعا عقد رو عقب بندازی و از همسرت بخوای باهات بیاد پیش مشاور. من واسه مشاوره پیش دکتر کرمی رفتم خیلی معروفه سمت کاشانی. گرونه ویزیتش ولی می ارزه درست قدم برداری
بچه ها من واقعا این تاپیک رو خوندم از ازدواج ترسیدم. اصلا حالم به هم ریخت. من دم دمای ازدواج با کسی ام که خونوادش خیلی مذهبی هستن ولی من نیستم. میترسم که شکاک هم باشه. خودش میگه مث خونوادش نیست ولی میترسم که صرفا واسه ازدواج با من این حرف رو بزنه. به نظرتون چجوری بفهمم بد دل نیست؟خواهراش همه چادری هستن. زن داداشش هم که چادری نیست از این مانتو گشاد بلندا میپوشه روسریش هم مثل لبنانیا میپیچه دور سرش. بشری جون امیدوارم مشکلت حل شه. ولی خیلی همسرت گناه داره احساس می کنم افسرده شده. هواشو داشته باش خدا بهتون کمک کنه به جفتتون
بچه ها به خدا یه چشمم اشکه یه چشمم خون. انقد شبانه روز دارم گریه میکنم همیشه سر درد و چشم درد دارم خیلی دوسش دارم اصلا نمیدونم چرا این کارو با خودمون کردم خیلی دارم اذیت می شم. بچه ها یه تاپیک میزنم معرفی مشاور و روانشناس خوب از تجربه هاتون استفاده کنم ترخدا به دادم برسید و یه مشاوری که خیلی خیلی خوب باشه معرفی کنید بریم. شوهرم حاضره بیاد باهام. کارمون به روانپزشک نکشه
من همسزم قبلا رو این حساس بود که با دوستام تنها نرم بیرون یعنی تاکید داشت خودش یا خانوادم تو جمع باشن. خیلی اذیتم میکرد انقد گریه میکردم که نگو نمیدونم کسی بهش یاد میداد یا چی که بعد یه مدت خودش میگفت با دوستات برو بیرون البته اینو بگم که خودش هم اینجوری نبود همش با دوستاش بیرو باشه ولی با شریکاش میرفتن بیرون و میگفت کاریه. ولی تجربه همه یکسان نیست ممکنه همسر شما بدترهم بشه حتما یه فکر عاقلانه بکن واسه زندگیت
عزیزم ناراحت نباش... حتما با هم پیش یه مشاوره برین اگه همسرت نمیتونه با این قضیه کنار بیاد الان جدا بشین خیلی بهتر.تغییر دادن نظر یه آدم خیلی سخته و تا نخواد نمیشه زندگی کردن با یه آدم شکاک خیلی سخته عزیزم و توام اینو متوجه شدی،تا جایی میبرتت که دیگه خودتم به خودت شک می کنی و هر کار عادی خودتو اشتباه میدونی انشالله که مشکلتون حل بشه
نه بابا. جدا شدن چیه؟ چرا یهو میری ته خط. میشه درستش کرد:no_mouth: