• نسیم
  • کاربر
  • تعداد پست ها: 106
  • عضویت: 12 تير 1397

خاطره های خنده دار عروسیمون

12 تير 1397 | 14 نظر | 47753 بازدید

بچه ها بیاین خاطره های خوش و خنده دار عروسیتونو برامون بنویسید بخندیم. هر کی خاطره باحالتر تعریف کنه برندست

هر چیز که در جستن آنی آنی
2 لایک
  • Melani
  • کاربر
  • تعداد پست ها: 19
  • عضویت: 16 تير 1397
16 تير 1397 | 04:08:02 ب.ظ

عروسی ما تو فصل سرما بود و برف میومد من زیر دامن لباس عروسم یه شلوار سفید پشمی پوشیدم تا تو. باغ عکاسی و عروسی سردم نشه. چشمتون روز بد نبینه عکاس هی میگفت دامنتو بده بالاتر من نمیدادم از اونجایی که عکاسمون خانوم بود نمیشد که بگم بخاطر اینکه اقایی شوهرم دوس نداره کلی خجالت کشیدم. بعد اینکه فهمید کلی خندید. بعد اومدیم تالار که تالارمون پله میخورد میرفت پایین . رو پله ها میترسیدم بیفتم که دامنمو گرفتم بالا شلوارم معلوم. شد مهمونا بهم خندیدن فیلمبردارم گفت برید بالا دوباره بیاید البته اون زمان گریه دار بود واسه خودم الان یادش میفتم خجالت میکشم همچنان

3 لایک نظر دهید
16 تير 1397 | 11:20:03 ب.ظ

نسیم جون خاطره ای که من میخوام بگم از دید خودم خنده دار نیست اما گفتم بد نباشه واستون بگم.
عروسی خواهر من وقتی رقص تانگو انجام شد خواننده از مهمانا خواست که عروس و داماد رو همیاری کنید واسه رقص تانگو دوم .چشمتون روز بد نبینه وقتی زن و شوهر ها با هم جور شدن که برقصن یدفعه دیدیم دو تا از خانوم ها از طرف داماد دست هم دیگه رو گرفتن شروع کردن به رقصیدن.بعدش دو تا دیگه از دخترای فامیل خودمون فکر کردن چه ابتکاری اونا هم همین کار رو اانجام دادن .بعدش همینطوری هم با هم هر هر میخندیدند..به نظرم کار خوبی نبود....خیلی رفتار چیپیه که آدم با رفتار نسنجیده خودش شکل و فرم مراسم کسی رو به مسخره گی بگیره و یه رقص جدی و رسمی رو به جلف بازی بگزرونه...
شاید هم برای یه سری کار اونا اون شب جالب بود که منتظر مردها نبودن که بخوان برقصند اما به نظر من هرچیزی جایی داره

2 لایک نظر دهید
  • مهدیه
  • کاربر
  • تعداد پست ها: 29
  • عضویت: 10 مرداد 1396
17 تير 1397 | 05:26:23 ب.ظ

واای ملانی جون عالی بود کلی خندیدم.
محبوبا قبول دارم کار جالبی نبوده ولی باز خدا رو شکر دور دوم بوده! اقلا تا اون موقع صبر کردن

2 لایک نظر دهید
  • yasamin
  • کاربر
  • تعداد پست ها: 35
  • عضویت: 09 خرداد 1397
18 تير 1397 | 02:27:09 ق.ظ

من واسه عروسی تور بلند گرفتم که عکسام قشنگ بشه رفتم تو سالن اول که تورم کلا زیر پای شوهرم بود بعد رفتیم وسط پیست رقص تورم همش کشیده میشد بعد انداختم رو دستم معذب بودم مهمونا اومدن به پاشنه کفش خانوما گیر میکرد یه بار شوهرم نزدیک بود بیفته با سر اخر مامانم رفت قیچی گیر اورد منو برد یه گوشه تورمو قیچی کرد خخخخخخخخ واقعا خلاصم کرد. تورم اجاره بود ولی پولشو دادم پس ندادم نگهش داشتم یادگاری ولی دم مامانم گرم تا اخر عروسی دیگه راحت بودم

2 لایک نظر دهید
  • عشق علی
  • کاربر
  • تعداد پست ها: 33
  • عضویت: 11 خرداد 1397
19 تير 1397 | 06:43:46 ب.ظ

حالا من خاطره عروسی مامانمو براتون مامان من ۱۴سالش بوده ازدواج میکنه رسما کودک بوده! بابام ۲۵سال. بابام حسابی هیکلی بوده مامانم لاغر و کوچولو. عروسیشون داشتن میرقصیدن که پول میریزن رو سر عرو و داماد بچه ها میان وسط پول بردارن از بین عروس و دوماد که نزدیک بوده مامانم بیفته. بابام مامانمو مث بچه بغلش میکنه میذاردش اونور که بچه ها نندازنش همه کلی خندیده بودن تو عروسیشون. از مزایای عروس کوچولو بودنه دیگه

2 لایک نظر دهید
  • مه لقا
  • کاربر
  • تعداد پست ها: 5
  • عضویت: 18 خرداد 1397
23 تير 1397 | 12:24:37 ب.ظ

روز عروسی بعد ارایشگاه میخواستیم بریم اتلیه. ۱۲ قرار داشتیم ساعت یک شد هنوز عکاسمون نیومده بود که اتلیه رو باز کنه. شوهرم زنگ زد برامون پیتزا اوردن با نوشابه. پیتزارو خوردیم ساعت شد ۲ ولی هنوز عکاسمون نیومده بود. چشمتون روز بد نبینه شوهرم گفت نوشابه رو بخوریم. در قوطی رو باز کرد کلا ریخت رو لباسش. کل پیرهن سفیدش شد زرد. ساقدوشامون تو یه ماشین دیگه بودن. هیچکدوم سایز پیرهنشون به شوهرم نمیخورد. عکاس اومد. و حتی وقت نبود بریم پیرهن بخریم اون تایم هم پاساژا تعطیل بود. من دیگه داشت گریم میگرفت خودمو کنترل کردم ارایشم خراب نشه که یکی تو جمعمون گفت با اب گاز دار میره. رفت خودش خرید پیرهن شوهرمو باهاش شستن حالا پیرهنش خیس بود اتو نداشتین!!! معظلی بود کلا. لباسو میگرفتن جلو پروژکتور که خشک شه. خلاصه این مصیبت ما الان برامون شده خاطره

2 لایک نظر دهید
  • ziba
  • کاربر
  • تعداد پست ها: 23
  • عضویت: 01 ارديبهشت 1397
24 تير 1397 | 10:43:22 ق.ظ

مه لقا جون این خاطره ای که شما تعریف کردی خنده دار نبود من جای تو بودم میشستم وسط خیابون گریه می کردم. اما باز خدارو شکر تونستید این داستان رو جمعش کنید.
خاله ی من روز عروسی بند لباسش گیر میکنه به یه جا پاره میشه ی طرف لباسش میفته پایین حالا فک کن وسط رقص و بزن بکوب. فقط شانس آورد ه بود که بعد رقص دو نفرشون بوده. ولی خیلی آبرو ریزی میشه. میاد بیرون از بین جمعیت هیچکس هم نخ سوزن نداشته. اخر سر یکی از خدمه میره نخ سوزن میاره اونم نخ مشکییییی. مامانم براش بند رو میدوزه ولی تا اخر عروسی همچنان استرس داشته بنده باز سنگینی کنه پاره شه. پس پند بگیرید و لباس بند نازک نخرید و یا مزون خیلی خوب برید

2 لایک نظر دهید
  • nahal.gh
  • کاربر
  • تعداد پست ها: 25
  • عضویت: 16 خرداد 1397
02 مرداد 1397 | 10:13:50 ب.ظ
در پاسخ به مه لقا
روز عروسی بعد ارایشگاه میخواستیم بریم اتلیه. ۱۲ قرار داشتیم ساعت یک شد هنوز عکاسمون...

مه لقاااااا چجوری زنده ش گذاشتییییی
من شوهرم این کارو کنه اول اونو میکشم بعد خودمو
واقعا اینجور چیزا خنده دار نیست سکته آوره تو روز عروسی به اون مهمی
خدا به خیر بگذرونه چند روز دیگه منم میام براتون تعریف میکنم چه اتفاقایی افتاده روز عروسیمون

2 لایک نظر دهید
  • Elham7
  • کاربر
  • تعداد پست ها: 36
  • عضویت: 02 ارديبهشت 1397
05 مرداد 1397 | 07:50:33 ب.ظ

خاطره هاتونو میخوندم داشتم به این فک میکردم چقد همتون اون لحظه حرص خوردید الان بهش میگید خنده دار داستان این نیز بگذرده
من خاطره ای که از عروسیم دارم اینه که تا سر برمیگردوندم میدیدم همسرم نیس. فک کن!!!!! داماد نبود. واسه رقص واسه خدافظی واسه گیف دادن. من خیلی وقتا وسط زمین و اسمون تنها و بیکار وایساده بودم همه بهم میخندیدن ولی خودم خیلیییی حرص میخوردم لبخند میزدم و حرص‌میخوردم

2 لایک نظر دهید
  • safoora6069
  • کاربر
  • تعداد پست ها: 8
  • عضویت: 24 تير 1397
13 مرداد 1397 | 12:34:20 ب.ظ

یه خاطره بد بگم از عروسی پسر داییم
این بنده خدا عروسیش مختلط بود ولی مادرش محجبه بود و ی لباس بلند آستین دار پوشیده بود با روسری خیلی خیلی پوشیده
بماند که قبلش مخالف مختلط بودن عروسی بوده.
شب عروسی این بنده خدا میاد از. پله ها بیاد پایین وارد سالن بشه پاش گیر میکنه میخوره زمین و برگردون میشه متاسفانه زیر لباسش هیچی شلواری یا ساپورتی نپوشیده بوده و کلی ادم هم دورش بودن. حالا نصف جمعیت نمیتونستن جلو خندشونو بگیرن نصف جمعیت هم دلشون سوخته بوده. ولی فامیل عروس چون سر سبک عروسی خیلی باهاش بحث داشتن و بیش از حد مادرشوهره دلشون خنک شده ولی من اون صحنه رو ندیدم ولی میتونم خجالت کشیدنشو حس کنم واسه خودم خندع دار نبوده گناه داشته به نظرم

2 لایک نظر دهید
  • Dragon
  • کاربر
  • تعداد پست ها: 8
  • عضویت: 07 آبان 1400
09 خرداد 1401 | 01:26:05 ب.ظ

واییییی چقدر باحال بودن همشون
منم عروسیم نزدیکه از تجربیاتتون راهنمایی چیزی اگر هست بگین لطفا

2 لایک نظر دهید
  • نفس
  • کاربر
  • تعداد پست ها: 2
  • عضویت: 27 فروردين 1402
02 ارديبهشت 1402 | 06:04:58 ب.ظ

عالللللللللللی بود

5 لایک نظر دهید
  • نفس
  • کاربر
  • تعداد پست ها: 2
  • عضویت: 27 فروردين 1402
02 ارديبهشت 1402 | 06:05:41 ب.ظ
در پاسخ به

زیبااااا و عالی

5 لایک نظر دهید