نوعروس‌ها از سورپرایز‌های خوب و بد عروسی خود می‌گویند

نوعروس‌ها از سورپرایز‌های خوب و بد عروسی خود می‌گویند

فهرست عناوین

اغلب کارهای عروسی از پیش ‌برنامه‌ریزی شده و از قبل مشخص هستند، با این همه از آن جا که عروسی یک مهمانی بزرگ است و افراد و مسائل مختلفی بر آن اثرگذارند، ممکن است مسائلی در آن پیش بیاید که شما را سورپرایز کند؛ مسائلی که برای همیشه در ذهن شما باقی بماند و از یادتان نرود. 
در این مقاله کارشناسان بزمینه با طرح این پرسش که: «در روز عروسی چه اتفاقی سبب سورپرایز شما شد؟» سعی کرده اند تجربیات نوعروس‌ها را در اختیار شما قرار دهند تا با اتفاقاتی که ممکن است برای شما نیز رخ دهد، بیشتر اشنا شوید.

اهداء یک گردنبند بسیار زیبا از سوی پدرم

سارا: سورپرایز روز عروسی من گردنبندی بود که 26 سال پیش، پدر شوهرم به من هدیه داد. ماجرا از این قرار است که من و همسرم، پسر عمو و دختر عمو هستیم، 26 سال پیش هنگامی که به دنیا آمدم، عموی من که اکنون پدرشوهرم است گردنبندی را به رسم یادگاری به پدرم داد تا وقتی بزرگ شدم به گردن من بیاویزد. پدرم این گردنبند را در جایی پنهان کرده بود و درست زمانی که با همسرم وارد تالار شدیم، او این گردنبند را به گردن من انداخت، ماجرا را برایم تعریف کرد و من از شدت ذوق زدگی و شگفتی گریه کردم.

هیچ چیز یادم نیست!

ملیسا: من خیلی چیزها را به طور دقیق از روز عروسی‌ام به خاطر ندارم. همه چیز مثل ‌هاله‌ای در ذهنم باقی مانده است. بسیاری از آدم‌ها را نمی‌شناختم، استرس زیادی داشتم و گویی در عالم دیگری بودم. فکر می‌کنم به دلیل ترشح آدرنالین بود. به هر حال کمی دچار کمبود حافظه شده‌ام. شاید دیگران هم دچار چنین حسی در روز عروسی خود شده‌اند، اما آن حال برایم بسیار عجیب است.

غلیان احساسات

ویدا: واقعا نمی‌توانم احساسم را در روز عروسی توصیف کنم. نمی‌دانم خوشحال بودم، ناراحت بودم، عصبانی و یا اینکه مشوش بودم. یادم می‌آید هنگام بیدار شدن از خواب در روز عروسی حال بسیار خوبی داشتم، اما موقعی که در آرایشگاه بودم و ساقدوش‌هایم از وضعیت انجام امور به من اطلاعاتی می‌دادند، حالم دگرگون می‌شد، آنها نمی‌دانستند من خوشحالم یا ناراحت. عصبانی هستم و یا نگران! نمی‌دانم چرا، اما غلیانی از احساسات مختلف بودم که نمی‌توانم آنها را در یک کلمه توصیف کنم.

گرسنگی و ضعف

هلیا: واقعا تعجب می‌کنم که در روز عروسی‌ام، من و همسرم هیچ چیز نخوردیم. ما انتظار داشتیم تا فرصتی ایجاد شود و یک جا بنشینیم و با خیال راحت غذا بخوریم، اما هر زمان که منتظر فرصتی بودیم، مهمانان برای خوش و بش به سراغ ما می‌آمدند و فرصت برای غذا خوردن باقی نمی‌ماند، در نهایت هم که فرصتی پیش آمد، تندباد شدیدی وزید و مجبور شدیم سالن غذاخوری را که در فضای باز بود، ترک کنیم.

تغییر تالار، یک روز پیش از عروسی

مهتاب: اکنون که به گذشته نگاه می‌کنم، باورم نمی‌شود که چه اتفاقی افتاد. سالن عروسی ما نزدیک فضای باز بود و در عین ناباوری، یک روز پیش از عروسی طوفان شدیدی در شهر آمد و سقف تالار عروسی ما فروریخت. بهت زده بودیم تا توانستیم خود را کنترل و مدیریت کنیم. مهمانان زیادی را هم دعوت کرده بودیم. مجبور شدیم به سرعت همه کارها را انجام دهیم و وسایل عروسی را به سالن دیگری منتقل کنیم.

تصادف ساقدوش در راه لوکیشن فیلمبرداری

مهدیه: درست ظهر روز عروسی وقتی همگی در باغ حاضر بودیم تلفن همراه همسرم زنگ خورد. یکی از ساقدوش‌های من در راه تصادف کرده بود و گرفتار جریان این تصادف شده بود و نمی‌توانست خود را به باغ فیلمبرداری و عکاسی برساند. تقریبا در حال سکته کردن بودم که یادم افتاد یک لباس اضافه به عنوان یادگاری از لباس‌های ساقدوش‌ها برای خودم خریداری کرده ام. با دوستم تماس گرفتم و از او خواهش کردم جایگزین ساقدوش من شود. به این ترتیب ابتدا عکس و فیلم‌های تکی و دو نفره ما را گرفتند تا ساقدوش من برسد. خدا را شکر ساقدوش اول آسیب جسمانی ندید و صحیح و سالم در مراسم عروسی حاضر شد.

شنل من در دست یک عروس دیگر

الهه: باید ساعت 11 در باغ حاضر می‌بودیم. اما ساعت 11 و نیم بود و من هنوز در آرایشگاه بودم. بالاخره حاضر شدم تا داماد را از انتظار در آورم که متوجه شدم شنل من در وسایلم نیست. پاییز بود و شنل برای گرم کردن من واجب بود. پرسنل آرایشگاه شنل من را به همراه عروسی که زودتر حاضر شده بود داده بودند. با عروس که تماس گرفتند گفت که در باغ مشغول فیلمبرداری است. تقریبا کم مانده بود که گریه کنم. گفتم بپرسید کدام باغ؟ اسم باغ را که گفتند فهمیدم با باغ عکاسی ما یکی است. این هم از آن معجزه‌ها بود.

سورپرایز مدیر سالن

الهام: متاسفانه عکاسی و فیلمبرداری ما کمی طول کشید و ما دیر به سالن مراسم رسیدیم. تقریبا ساعت 9 در سالن بودیم و شام ساعت 11 سرو می‌شد. ساعت کمی از 10 گذشته بود که خواننده اعلام کرد مدیر سالن اجازه داده مراسم ما یک ساعت بیشتر طول بکشد. بهترین سورپرایز ممکن در عروسی من این بود.

آبشار شکلات

سپیده: برای نهایی کردن قرارداد به دفتر تشریفات مراجعه کردیم. هزینه‌های عروسی بالا رفته بود مجبور شدیم چند مورد را از قرارداد حذف کنم. از جمله این موارد آبشار شکلات بود. سه روز بعد روز عروسی ما بود. هنگامی که وارد سالن شدم چشمم به ورودی باغ افتاد دیدم آبشار شکلات در تزئینات باغ قرار داده شده. از ذوق اشکم در چشمم جمع شد. از همسرم جریان را پرسیدم خبر نداشت. بعد‌ها متوجه شدم که مدیر تشریفات به عنوان سورپرایز آبشار شکلات را برای ما قرار داده بود.

خراب شدن لباس عروس

آزاده: روز عروسی در آرایشگاه لباس را که از کاور درآوردم دیدم رنگ لباسم زرد شده است. فهمیدم خیاط لباسم دانتل‌ها را به جای دوخت با چسب چسبانده بوده و چسب‌ها بیرون ریخته بودند. لباسم اصلا قابل پوشیدن نبود. می‌خواستم گریه کنم. آرایشگرم گفت دخترش هفته قبل عروسی کرده و لباسش در منزل آن‌هاست. دلش به حالم سوخت رفت از منزل لباس دخترش را برایم آورد تا بپوشم. شانس آوردم منزلشان درست کنار آرایشگاه بود. لباس عروس دختر آرایشگرم از لباس خودم خیلی گران قیمت تر بود تنها مشکلی که داشت حدود یک سایز برایم بزرگ بود. اما ناچار بودم. این لباس با همه گشاد بودن و بلند بودنش از لباس خودم بهتر بود.
به راحتی جشن خود را برنامه ریزی کنید
نظرات
برای نظر دادن ابتدا باید وارد سایت شوید.

ورود به سایت

فرزاد | 1397 مهر 11


اونایی که پاییز عروسی میگیرن مراقب باشن گول وعده های باغ تالار رو نخورن. به ما گفتن وسیله گرمایشی میذارن تو مراسم عقد که بیرون برگزار میشد. ولی روز مراسم رسید و ما دیدم گرمایش خیلی ضعیفه و اصلا خوب نبود و عقد ما در شرایط بدی برگزار شد

respina | 1397 مهر 11


واااای اونی که سقف سالن عروسی ریخته بود و آخرین مورد که لباسش خراب شده بود!!! وحشتناک بود!!من خواهرم روز قبل از عروسیش سرمایی شدیدی خورده بود و 5 تا پنی سیلین زد که تونست به عروسیش برسه!!!

عسل بانو | 1397 مهر 14


روز عروسی روز بسیار خسته کنندیه ای ... دیگه چنتا اتفاق غیر منتظره هم حتما در کمینه! ولی خاطرش و یادگاری ها میمونن و اتفاقای بد همیشه فراموش میشن

آوا | 1397 مهر 16


ما اتفاقی که برامون افتاد فوت یکی از فامیل ها بود که منجر به کنسل کردن عروسی شد و بعد از مدتی دوباره عروسی گرفتیم ولی اون شوق و ذوق سری اول رو نداشتیم. ایشالا که برای هیچ عروس و داماد اینجور اتفاقا پیش نیاد